ترجمه کاملا تخصصی مقالات رشته مدیریت دولتی
ایده وودرو ویلسون درباره مدیریت دولتی، تا چه حد از نظریه سیاست ارگانیک آلمان تاثیرپذیربوده است؟ با توجه به نوشته های ویلسون، لورنز وون استین و جان کی. بلونستکی درباره مدیریت دولتی، و با مقایسه منابع اصلی آلمانی و آمریکایی، محقق چشم اندازهایی را درباره مفهوم کلی مدیریت دولتی ویلسون و همچنین درک وی از دوگانگی مدیریت- سیاست پیشنهاد می دهد. با توجه به پژوهش مدیریتی اخیر، این تحقیق بر نحوه مشارکت ایده های انتقالی دخیل در پیشبرد مدیریت دولتی قیاسی تاکید داشته و به شفاف سازی مشکلات موجود در اصطلاحات و چشم اندازهای متناقض در بین علوم اداری متنوع کمک می کند.
چندین محقق بر این باورند که چشم انداز غیرتاریخی در مدیریت دولتی آمریکا شایع است (لوتون 1999، رادشلدر 2003، رادشلدر 2000، اسپایسر 2004، استیلمن 1997). استدلال غیرتاریخی می تواند دلیل این باشد که چرا محققین آمریکایی گاهی اوقات مخالف قبول بدهی از منابع اروپایی قاره ای هستند (لاوری 1993، میوالد 1994). تحلیل نوشته ها و یادداشت های مربوط به سخنرانی وودرو ویلسون درباه مدیریت در دانشگاه جانز هاپکینز بین سالهای 1884 و 1897، همچون مطالعه موردی تاریخی عمل می کند و نحوه هدایت روند مدیریت دولتی آمریکا توسط تجربیات خارجی ها را نشان می دهد.
این پژوهش بر انتقال فلسفه سیاسی ارگانیک آلمانی ویلسون تاکید دارد. مقایسه منابع اولیه آمریکایی و آلمانی نشان می دهد که نظریه ارگانیک آلمانی – مجموعه پیامدهای منسجم- همچون فلسفه راهنما برای تفکرات ویلسون در زمینه مدیریت بود. با توجه به آثار موجود درباره وراثت فکری آلمانی ویلسون، این پژوهش، تصویر را ثابت کرده و حتی اصلاح می کند (کارس 2005، میوالد 1984، پستریتو 2003، 2005، 2007، اسپایسر 2001، استیگروالد 1989). همچنین گفته می شود که اگر نوشته های ویلسون را نسبت به پیشینه منابع آلمانی تفسیر کنیم، ایده های پیچیده ویلسون درباره رابطه صحیح بین جنبه های سیاسی و مدیریتی دولت را بهتر درک خواهیم کرد. موقعیت مبهم ویلسون درزمینه دوگانگی مدیریت- سیاست باعث بحث در اثار شده است (هافمن 2002، لین 2001، اوستروم 1971، اوریم 2005، روزنبلوم 2008، سوارا 2001، وان ریپر 1984، والکر 1989).
مزایای چنین مطالعه موردی برای مدیریت دولتی امروزه دوگانه هستند. از یک طرف، بررسی دقیق نحوه پذیرش مفاهیم خارجی برای نیازهای داخلی، به شفاف سازی چشم اندازهای متناقض دربین تفکرات مختلف و مشکلات اصطلاح شناسی کمک می کند (راتگر 2001، استیلمن 1997). از طرف دیگر، رویکرد انتقال ایده ها می تواند از طریق افزایش درک ما نسبت به تناسب تاریخی چشم اندازهای سنتی در تفکر مدیریتی ویلسون، در تحقیق قیاسی مشارکت کند (راتگرز 2001). بعلاوه، درحالیکه محققین قیاسی مجبور به درک تغییرات ایده ای هستند (اشمیت 2008)، رویکرد انتقال ایده ها قادر به برخورد تحلیلی با تغییرات است. این رویکرد شامل تحولات یک سنت فکری، بعنوان نتیجه ی تبادل با دیگر سنت فکری است.
این پژوهش بر انتقال فلسفه سیاسی ارگانیک آلمانی ویلسون – مجموعه پیامدهای منسجم- همچون فلسفه راهنما برای تفکرات ویلسون در زمینه مدیریت تاکید دارد. |
این مقاله شامل چهار بخش است. از آنجاییکه قابل تامل است آیا یک محقق تحت تاثیر تفکرات منابع خاص بوده است یا نه، بخش اول شامل بحث درباره رویکرد انتقال ایده ها می باشد، روشی که در این مقاله مورد استفاده قرار می گیرد. به خاطر شفافیت تحلیلی، بهتر است با واحدهای شفاف تحقیقی به انتقال ایده ها بپردازیم. در مفهوم جامع، ضروری است که سنت فکری قرن نوزدهم آمریکا و آلمان را مقایسه نماییم. بخش دوم به زمینه ایده ویلسون در دانشگاه جان هاپکینز می پردازد. بخش سوم براساس مقایسه نوشته های ویلسون با نوشته های لورنز وون استین و جان کی بلونتشلی درباره مدیریت، به بررسی پذیرش ارگانیسم آلمانی ویلسون برای نیازهای داخلی می پردازد. بخش پایانی به بحث مفصل درباره مزایای بالقوه رویکرد انتقال ایده ها می پردازد.
فردگرایی آمریکایی در مقابل ارگانیسم آلمانی
انتقال ایده ها بصورت حرکت (عمدی) گفتمان و مفاهیم علمی بین دو سنت فکری تعریف شده است (اوسترهامل 2003). این انتقال شامل سه فرایند است: میانجیگری، انتخاب و پذیرش (لوزبرینک 2001). اولا، فرایندهای میانجیگری به بازیگرانی مربوط می شوند که انتقال می دهند و سازمانهایی که به این انتقال اجازه می دهند. در نتیجه، محیط فکری که در آن یک محقق کار خواهد کرد، باید مورد بحث قرار گیرد. دوما فرایندهای انتخاب به متون و گفتمان های علمی مربوط می شوند که برای انقال از یک زمینه ایده ای به زمینه دیگر انتخاب می شوند. در نهایت، فرایندهای پذیرش به تعبیه متون و گفتمان های علمی انتقالی در زمینه سنت فکری گیرنده مربوط می شوند. با توجه به فرایندهای انتخاب و پذیرش، رویکرد انتقال ایده ها اهمیت زیادی به قدرت خلاقیت فردی می دهد. در این قسمت، منطق توضیحی رویکرد به شرح زیر است. زمانیکه محققین درباره توضیح واقعی می اندیشند، با ناسازگاریهایی مواجه می شوند، به بررسی سنت های خارجی جهت حل دوگانگی فکری خود می پردازند (بویر 2002). بنابراین، فرضیه راهنما برای هدایت تحقیق مربوط به انتقال ایده ها این است که محققین بر منابع خارجی جهت بهبود توارث فکری خود تکیه می کنند.
به خاطر شفافیت تحلیلی، بین سنت فکری گیرنده و فرستنده باید تمایز ایجاد کرد چون این کار به ما اجازه تحلیل مسیر مفاهیم فکری، از نقطه حرکت تا مقصد را می دهد (ورنر و زیمرمن 2006). در مورد انتزاعات اکتشافی، تصور سنت های فکری قرن نوزدهم امریکایی و آلمانی همچون مسیر ایده ای متمایز، یا همچون چشم اندازهای سنتی راتگرز مناسب خواهد بود. با توجه به انتقال مفاهیم ارگانیک از آلمان به ایالات متحده آمریکا، مقایسه سنت های آمریکایی و آلمانی معنی دار است (راتگرز 2001، استیلمن 1990).
در طول اوایل قرن نوزدهم، نظریات مونتسکو و لاک در مورد فشردگی اجتماعی، بیشتری تاثیر را بر تفکر سیاسی آمریکایی داشتند (لوتز 1984، رستریتو 2007). دولت بصورت ساختار منقطی مبتنی بر فرضیاتی همچون آزادی فردی، برابری و اموال فردی مفهوم سازی شد. با توجه به این فرضیات، نظم سیاسی قطعی تلقی شدو بنابراین قابل تغییر نمی باشد. آمریکاییها سابقا حمایت از آزادی فردی را دلیل اصلی سازمان سیاسی تلقی می کردند. به گفته اسپایسر، شکل سازمانی ترجیحی آمریکایی را می توان همچون انجمن مدنی برچسب زد که در آن مردان و زنان نسبت به تعقیب علایق و ارزشهای خود آزاد هستند. آنچه آنها را بعنوان یک گروه سیاسی بهم وصل می کند مجموعه هدف یا اهداف اساسی نیست، بلکه شناخت یا آگاهی مشترک از قوانین اجرایی معین می باشد (2004). در نتیجه، آمریکایی ها دولت را همچون محافظ اراده مشترک تلقی نمی کنند (راتگرز 2001).
دولت براساس اصول قانون اساسی شناسایی شد و تا جایی مداخله می کند که از حقوق شهروندان آمرکایی محافظت نماید. در بین اصول قانون اساسی، جداسازی دکترین قدرتها اهمیت بالایی دارد. این باور وجود دارد که به منظور جلوگیری از غلبه یک قدرت، سه شاخه دولت به بررسی و تعادل همدیگر می پردازند (پستریتو 2007، راتگرز 2000). به خاطر سابقه محدود دولت و وابستگی قوی به اصول قانون اساسی، آمرکاییها مدیریت جامعه را بخش جدایی ناپذیر دولت تلقی نمی کنند. از آنجاییکه بروکراسی بعنوان تهدیدی برای آزادی می باشد، هدف، عمل بدون مدیریت دولتی است.
شکل ترجیحی سازمان سیاسی در آلمان قرن نوزدهم را می توان بصورت انجمن هدفمندی برچسب زد که در آن افراد برای دستیابی و رسیدن به هدف یا اهداف اساسی به همدیگر متحد شده اند- اصطلاح شناسی اسپایسر (2004). همسو با فلسفه سیاسی هگل، محققین آلمانی بین ارگانیسم های جاندار و دولت مقایسه می کنند تا دولت را همچون انجمن هدفمند ترسیم کنند (بوکنفورد 1978). هگل در فلسفه راست خود (1995)، دولت را بصورت ارگانیک به تصویر کشید، طوری که تمام بخشهای آن باید سیستمی از وابستگی کامل را ترسیم می کردند. مقایسه، توسعه دولت بصورت یک فرایند عقلانی و دیالکتیک به سمت شکل گیری آزادی جمعی را نشان می دهد. افراد بعنوان اعضای دولت عقلانی خواهند فهمید که آنها بخشی از جامعه آزاد و کامل هستند. هگل (1995) اظهار داشت که دولت واقعیت یک ایده اخلاقی است. بروکراسی بعنوان ارگان حیاتی کل ارگانیسم، بخش جدایی ناپذیر تلقی شد که نتیجه ضروری و قانونی توسعه دولت است. با توجه به بهبود رفاه عمومی و فردی، هگل اهمیت زیادی به مدیریت دولتی داد (ساگر و روسر 2009).
بلونتشلی از تکامل دولت و همچنین تاکید آن بر اهمیت اخلاقی دولت تقدیر کرد (بلونتشلی 1875). وی زمانیکه نوشت "دولت یک ابزار بی جان و یک ماشین مرده ولی یک ماهیت ارگانیک زنده می باشد"، دولت را همچون تجسم واقعی مردم ترسیم کرد (1881). با توجه به مفهوم ارگانیک، وی مدعی شد که توسعه دولت مدرن نباید مبتنی بر نظریات قرارداد اجتماعی مکانیک نامناسب باشد. بلونتشلی در این زمینه مدعی شد که از آنجاییکه انسان فقط مجموعه محض از گلبولها و سلولها نیست، یک ملت نیز فقط شامل مجموعه شهروندان نیست (1875). بلکه، توضیحات تاریخی باید بدنبال دولت هدفمند به سمت خواست های ذاتی ملت برای رفاه عمومی باشد. بلونتشلی همچون هگل، توسعه مدیریت دولتی گسترده را بعنوان گام ضروری در جهت تحقق صلاح همگانی دانست.
استین، دیالکتیک هگل را در سیستماتیک سازی نظریه مدیریتی خود اعمال کرد (راتگرز 1994). وی به هنگام تفسیر دولت بعنوان شخصیت انتزاعی، هدف خود را تحقق سیستماتیک مقایسه ارگانیک قرار داد. درحالیکه حاکیمت را همچون خودآگاهی ترسیم کرد، اراده دولت (Wille) را در قانونگذاری/ قانون اساسی و عملکرد دولت (Tat) را در مدیریت ترسیم کرد (استین 1869). وی از یک طرف بر این باور بود که وقتی دولت به شکل کامل خود توسعه یافت، مدیریت – توسط وجدان دولت تعیین می شود- منافع عمومی را تامین خواهد کرد. از طرف دیگر، وی بر اهمیت خوددولتی یا بعبارت دیگر بر وظیفه شهروندان در قبول مسئولیت شخصی بعنوان وسیله خوداجرایی فردی تاکید داشت. از نظر استین، تحقق آزادی جمعی و فردی زیر چتر دولت ارگانیک حاصل می شد.
ایده دولت بعنوان تجسم واقعی مردم در اواسط قرن نوزدهم، بر محققین لیبرال میانه رو قوانین دولتی و علوم سیاسی تاثیر گذاشت (لیندنفلد 1997). ارگانیسم، رابطه بین دولت، کل جامعه، و آزادی هر فرد را مشخص کرد (بوکن فورد 1978، استولی 1992). مدیریت دولتی محافظ اراده همگانی بود. بعلاوه، مفهوم ارگانیک نشان داد که فقط تحلیل های تاریخی می توانند درک جامعی از واقعیت نشان دهند. در نتیجه گیری مقدماتی، می توان بیان داشت که جامعه در سنت فکری، توسط قرارداد و منافع شخصی حفظ نمی شود، بلکه توسط هویت و هدف مشترکی حفظ می گردد که رضایت اعضا را نیز بهمراه دارد (هریس 1998). درحالیکه ترسیم تمایز جامع بین سنت فکری آمریکایی و آلمانی هدف این بخش بوده است، بخش بعدی به بررسی این سنت ها در اواخر قرن نوزدهم خواهد پرداخت.
فلسفه سیاسی ارگانیک در دانشگاه جانز هاپکینز
اغراق نخواهد بود اگر بگوییم که در طول سالهای پایانی قرن نوزدهم، کل علوم سیاسی آمریکا- مدیریت دولتی را نمی توان از آنها جدا کرد- تحت تاثیر عمده نظریه سیاسی دولت بوده است (همچون ادکاک 2006، گانل 1995، هربست 1965، هافمن 2002، پستریتو 2005). هزاران دانشجو برای ثبت نام در دانشگاه های آلمان، بمدت چندین ترم آمریکا را ترک کردند. آنها این کار را کردند چون عناوین دانشگاهی آلمان، نویدبخش مزیت رقابتی آنها در بازار کار آکادمیک کشورشان بود. دکترایی که می شد در آلمان بدست آورد، و شهرت بین المللی فیلسوفان آلمانی، اساتید حقوق، و تاریخ نگاران انگیزه مازاد محسوب می شد.
بعلاوه، توسعه سیاسی، آنها را به تحصیل در خارج ترغیب می کرد (هربست 1965). در اواخر سه دهه قرن نوزدهم، مشکلات صنعتی و اجتماعی به افزایش قابل توجه هزینه های عمومی در هر دو قاره منجر شد (لوتون 2003، شیلدر 1984). فساد زیاد نسبت به کشورهای مرکزی اروپا، باعث هزینه های مازاد اقتصادی در آمریکا شد (والیس 2006). کسب و کارهای جدید، موقعیت های مدیریتی یا بعبارت ساده تر، پول در قبال حمایت سیاسی پیشنهاد شد. بازشدن خانه های قماربازی و فاحشه خانه ها، از تفسیر آزاد قانون بهره گرفت (گلاسر و گولدین 2006). شرکتهای خصوصی به روشهای مشکوک، دارایی های جذاب، دسترسی آسان به بنادر یا پرداخت گزاف برای خدمات خود کسب کردند (پوتنام 2000). مخلص کلام اینکه، روشهای نادرست به ثروتمند شدن، انتخاب مجدد یا ارتقاء تاجرین، سیاستمداران و کارمندان دولت منجر شد (منز 2006). برای توسعه استراتژیهای مقابله با فساد، محققین اصلاح طلب جهت کسب تجربه در زمینه روش برخورد آلمان با سیاست های دولتی، به اتلانتیک سفر کردند.
چندین نفر از معلمین ویلسون در بین دانشجویانی بودند که به آلمان سفر کردند. برای مثال، جورج موریس در هال و برلین در زمینه دکترین هگل مطرح بود. وی دائما به فلسفه راست هگل اشاره داشت (موریس 1885). برای دانشجویانی که امکان تحصیل در آلمان را نداشتند، Nation الیشا مالفورد را توصیه می کرد (موریس 1885). مالفورد در هال و هیدلبرگ یادگرفته بود که با "تعهد به هگل" بنویسد (1881). ارتباط نزدیک بین Nation مالفورد و فلسفه سیاسی هگل را می توان با گفته زیر نشان داد: "ملت یک ارگانیسم اخلاقی است، محدود به توالی ضروری توسعه فیزیکی نیست، ولی فراتر از شرایط فیزیکی محض است، و تحقق آزادی و ظهور حقوق به آن بستگی دارد" (مالفورد 1881). از نظر مالفورد، لیبرالیسم لسه فر در آمریکا باعث دوگانگی شد. وی مدعی بود که صلاح همگانی بیش از مجموع صلاح فردی است و روی عمومی بدنبال صلاح عمومی است که در دولت ارگانیک تحقق می یابد.
چندین نفر از معلمین ویلسون در آلمان تحصیل کردند. برای مثال، جورج موریس در هال و برلین در زمینه دکترین هگل مطرح بود. |
پستریتو (2005، میوالد 1984) که درباره پیشینه فکری المانی ویلسون می نویسد، بین تفکر سیاسی ویلسون و هگل ارتباط نزدیکی مشاهده می کند. با توجه به نوشته های ویلسون درباره مدیریت، ارزیابی تاثیر مستقیم هگل بر ویلسون مشکل است. اگرچه فلسفه راست، مکررا در فهرست کتب ویلسون به چشم می خورد (لینک 1969)، وی بیش از دوبار از هگل نقل قول نکرده است، که اولی در نامه عاشقانه به همسرش (لینک 1968) و دومی در پژوهش معروف وی "بررسی مدیریت" (1887) می باشد. وی در مورد دوم، بر نیاز به علم جدید مدیریت با گفته ای از هگل تاکید دارد: "طبق گفته هگل، فلسفه در هر زمان، چیزی جز روح آن زمان نیست که در تفکر انتزاعی بیان شده است؛ و فلسفه سیاسی همچون هر فلسفه دیگر، انعکاس دهنده امور معاصر می باشد" (لینک 1968). حتی اگر شک داشته باشیم که آیا ویلسون کتاب های هگل را مطالعه کرده است یا نه، می توانیم فرض کنیم که مفهوم هگل از دولت، از طریق موریس و مالفورد به ویلسون بیان شده است. بین سالهای 1884 و 1885، ویلسون در گفتمان فلسفه دولت موریس حضور داشت (لینک 1968). زمانیکه یک سال بعد درباره نحوه دولت به مطالعه پرداخت، اظهار داشت که Nation مالفورد الهام بخش او درزمینه فلسفه می باشد (لینک 1968). بنابراین، پستریتو بین نوشته های ویلسون و هگل، بیش از یک رابطه تصادفی می یابد.
استاد دیگری که در دانشگاه جانیز هاپکینز آلمان تحصیل کرد، هربرت آدامز بود. وی در هیدلبرگ تحصیل کرد، جاییکه دکترای خود را با استادی بلونتشلی تکمیل کرد (فریس 1973). بنابراین جای تعجب نیست که در طول گفتمان آدامز، تاریخ ایالات متحده آمریکا با کمک استعاره های ارگانیک شکل جدیدی به خود گرفت (ادامز 1885). بعلاوه، همسو با اکثریت اساتید آلمانی، ادامز "کاربرد روش قیاسی را در مورد آثار تاریخی" اعمال کرد (1885). دیدگاه و روشهای آدامز برای ویلسون جالب بوده اند. چندین محقق مدعی شدند که ادامز، منبع اصلی الهام بخشی علوم سیاسی ویلسون بوده است (کونینگهام 1981، رادشلدر 2002، استیلمن 1973). در نتیجه، وی در مقدمه ای برThe Satete نوشت: تنها روش کامل مطالعه سیاست، روش قیاسی و تاریخی است (ویلسون 1892، لینک 1969).
در نهایت، باید به ریچارد ائلی توجه کرد، کسی که در سال 1984، ویلسون را در زمینه موضوع مدیریت دولتی معرفی کرد. ائلی، که فلسفه و اقتصاد را در هال، هیدلبرگ و برلین تحصیل کرد، شاید مهمترین منبع الهام تفکرات ویلسون درباره مدیریت باشد (لینک 1968). همانطور که در بخش بعدی مشخص خواهد شد، ائلی زمانیکه نوشت، مشکل اجتماعی اواخر قرن نوزدهم، "مشکل قانونی نیست بلکه مشکل اساسی مدیریت است"، احتمالا گفته ای را از استین بازنویسی کرده باشد (1938). وی بر این باور بود که مالکیت عمومی مدیریت شده توسط کارمندان دولتی، التیام بخش شیوه های فاسد شایع در سیاست آمریکا می باشد (ائلی 1888). برای مثال، وی اظهار داشت که امتیازات انحصاری طبیعی، امتیازاتی هستند که ما در حال حاضر به آنها می پردازیم، و قانون کلی اینجا، مالکیت و مدیریت دولتی است (1899). ائلی نسبت به بسیاری از هموطنان خود کمتر شکاک بود.
گفته می شود که گفتمان اکادمیک دانشگاه جانز هاپکینز تحت تاثیر نظریه سیاسی آلمان بوده است و مرکزیت دولت، مفهوم ارگانیک خود از دولت، کاربرد رویکرد قیاسی- تاریخی خود نسبت به فردگرایی متدولوژیکی و انتقاد خود از فساد سیاسی و اقتصادی لسه فر را به اشتراک می گذارد. طبق گفته لینک، ویلسون "تاکید معلمین تحصیل کرده در آلمان بر منشاء و توسعه تکاملی ارگانیک سازمانها" را جذب کرد (1968). برای مثال، ویلسون به سوال مربوط به ماهیت دولت پاسخ داد: پاسخ در ماهیت خود جامعه پنهان است. جامعه اصلا مصنوعی نیست؛ و همچون خود فرد طبیعی و ارگانیک می باشد.... بنابراین، جامعه تکامل تجربه، رشد روابط محکم، یک کل ارگانیک، زنده و فشرده ساختاریافته است، و مکانیکی نمی باشد (1892). اگرچه احتمال دارد که چشم انداز ارگانیک، جنبه مهم زمینه ایده ای ویلسون باشد، ولی درباره اینکه چگونه این چشم انداز الهام بخش ویلسون در پاسخ گویی به دوگانگی فکری زمان وی بوده است، چیزی به چشم نمی خورد.
ویلسون و مطالعه مدیریت دولتی آلمان
تحلیل تکیه ویلسون بر جنبه های آلمانی، به شفاف سازی دیدگاه وی نسبت به رابطه بین جنبه های سیاسی و مدیریتی دولت کمک می کند. در راس ایده های ویلسون درباره این موضوع، مفهوم تاریخی دولت او قرار دارد (پستریتو 2005). ویلسون بین دوره قانون اساسی و دوره مدیریت، بعنوان دو مرحله مجزای رشد ارگانیک دولت، تمایز ایجاد می کند. ویلسون در پژوهش اولیه درباره مدیریت (1885)، اظهارداشت که اکنون دوره نوشتن قانون اساسی گذشته است. ما به قلمرو جدیدی رسیده ایم که در آن نیازمند راهنماییهای جدید، قلمرو وسیع مدیریت هستیم. کل دنیای روشنفکر، با ما به دوره جدید رسیده است (لینک 1968). آمریکاییها متن مقدمه ای را از استین با عنوانHandbuch der Verwaltungslehre (1870) بازنویسی کردند که وی در این متن اینگونه نوشته بود: اگر قرار باشد کل دولت و اعضای ارگانیک آن را درک کنیم، نباید بر فرایند نوشتن قانون اساسی تمرکز کنیم، بلکه باید بر "بررسی مدیریت" دولتی تاکید و تمرکز داشته باشیم. این مفهوم تاریخی دولت بود که ویلسون را به این نتیجه هدایت کرد "اجرای قانون اساسی سخت تر از ارائه قانون اساسی جدید است" (لینک 1968). ویلسون مدیریت دولتی را وسیله اجرای قانون اساسی می دانست.
تحلیل تکیه ویلسون بر جنبه های آلمانی، به شفاف سازی دیدگاه وی نسبت به رابطه بین جنبه های سیاسی و مدیریتی دولت کمک می کند. |
تفاوت مطرح شده توسط ویلسون بین فرایند نوشتن قانون اساسی و مدیریت، تلاش برای بیان سوالات مربوط به قانون اساسی در دوره مدیریت نیست. طبق گفته روهر، این احتمال وجود دارد که "ویلسون در طول زندگی خود طرفدار قانون اساسی بوده است" (1986). با این حال، ویلسیون با ایده قدیمی آمریکا درباره قانون اساسی بعنوان مجموعه استاتیکی از اصول دولت محدود موافقت نمی کند. این را می توان در رد جدایی دکترین قدرتها توسط ویلسون مشاهده کرد. وی مدعی شد که آمریکاییها از مونتسکو به خاطر اینکه یک فرد عملگرا بوده است پیروی کرده اند، نه به خاطر اینکه فیلسوف بوده است (لینک 1968). وی اظهار داشت که حتی اگر جدایی دکترین قدرتها برای دوره نوشتن قانون اساسی مناسب بوده است، ولی با وضعیت فعلی سازگار نیست. وی اینگونه نوشت: موضوع مورد بررسی تاثیرگذاری سیستم مکانیکی، مصنوعی، بررسیها و تعادلات نیست، بلکه تسیهل و ارتقائ تمایز ارگانیک می باشد (لینک 1969). طبق گفته ویلسون، مونتسکو ابزار صحیح دولت عملی را کشف نکرد. زمانیکه او اظهار داشت تمایز عملکردهای اجرایی، قانونی و قضایی دولت برای حفظ آزادی خود ضروری است، درباره دولت غیردموکراتیکی می اندیشید که بخشهایی اجرایی آن برای حق تداوم توارثی حکومت می کنند؛ اظهارات او اینگونه نبود که آزادی، این سه عملکرد دولتی را از هم متمایز سازد (لینک 1968). ویلسون تاسف خورد که دولت به خاطر وابستگی شدید به اصول قانون اساسی نمی تواند براساس نیازهای معاصر جامعه آمریکایی مداخله کند. ویلسون آشکارا اظهار داشت: ما در نظام خود ، جدایی و عدم مسئولیت داریم. در این نقطه، دولت ما متفاوت از دیگر دولتهای جهان است. مسئولین اجرایی آنها هدایت می کنند، مسئولین ما پیروی می کنند (1892).
ویلسون برای بحث درباره جدایی دکترین قدرتها، احتمالا از نوشته های بلونتشلی درباره مدیریت الهام گرفته باشد. از نظر بلونتشلی (1875)، بازگشت مشخصه ارگانیک به صحنه، یک اعتبارتاریخی است.
استدلال تاریخی نشان می دهد که trias politica نه از نظر منطقی صحیم است و نه برای شرایط حقیقی مناسب می باشد (بلونتشلی 1881). بلونتشلی (1875) بر این فکر بود که سه گنگی مونتسکو از نظر تحلیلی مفید است، البته اگر بطور مکانیکی تفسیر نمی شد. وی محدودیت قدرت اجرایی را در مفهوم تعادلات و بررسیهای آمریکایی وارد نکرد. از نظر او، به همان روشی که سر به دیگر اعضای بدن مربوط است، بخش اجرایی به دیگر قدرتها مرتبط است (بلونتشلی 1875). فقط بروکراسی گسترده می تواند خواست دولت را اجرا کرده و رفاه اجتماعی را افزایش دهد.
همسو با سنت فکری آلمان، ویلسون خواستار تعریف دولت مشروطه بصورت کل ارگانیک شد که در آن، قانون اساسی اسکلت ارگانیسم زنده را تشکیل می دهد (روهر 1986). در نتیجه، ویلسون قانون اساسی را بصورت مجموعه دستورالعمل های کلی تعریف کرد. کوک بیان داشت که ویلسون با هدف تفسیر مجدد فرمان قانون اساسی است که شامل بسط مسئولیت دولت فدرال و اقدامات با پیشرفت در سیاست اجتماعی و سیاست سیاسی- اقتصادی و تغییرات در سازمان اجرایی دولت و عملیات سیستم مدیریتی می باشد (2006). ویلسون متقاعد شد که مدیریت دولتی گسترده را می توان بدون رها کردن ارزشهای آزادی، اموال و برابری قانون اساسی اعمال کرد. وی بر این باور بود که مدیریت دولتی عالی، نافذترین نوع فعالیت دولت برای دستیابی به آرمان های بنیادین آمریکایی می باشد (روهر 1986، میوالد 1984).
ویلسون براساس مفهوم تاریخی دولت، بین عملکرد مدیریتی و قانونگذاری دولت تمایز قائل شد. بدین منظور، مکررا ازمنابع آلمانی استفاده کرد. برای مثال، ویلسون در "بررسی مدیریت"، آشکارا به صفحه 467 politik بلونتشلی اشاره کرد: "سوالات مدیریتی سوالات سیاسی نیستند". اگرچه سیاست، وظیفه مدیریت را تعیین می کند، ولی ادارات آن را دستکاری نمی کند. برای مثال، بلونتشلی مشابه سیاست و قانون، مدیریت مجزایی پیشنهاد می دهد. وی بیان می دارد که "سیاست یک فعالیت دولتی است، در امور بزرگ و جهانی، در حالیکه مدیریت یک فعالیت دولتی در امور فردی و کوچک می باشد". سیاست بدون کمک مدیریت چیزی ندارد؛ ولی مدیریت، سیاست نیست. ولی ما برای این موقعیت نیازی به قدرت آلمانی نداریم؛ این تمایز بین مدیریت و سیاست آشکار است و نیازی به بحث ندارد (لینک 1968). با توجه به بحث پیرامون معنی واقعی موقعیت ویلسون درباره رابطه صحیح بین جنبه های مدیریتی و سیاسی دولت، استدلال خوبی برای عدم موافقت با ویلسون در این نقطه و ارزیابی مجدد تمایز برونتشلی داریم.
بلونتشلی در کتب خود (1876) با کمک دوگانگی به تحلیل نقش جدید عملکرد دولت پرداخت. وی واژه های متضادی ارائه کرد همچون قانون اساسی و مدیریت، قانونگذاری و مدیریت و سیاست و مدیریت (1876). می توان فرض کرد که ویلسون نه تنها یک پاراگراف از کتاب بلونتشلی خوانده است، بلکه پاراگراف های بعدی را نیز خوانده است. اگر گفته های وی را پیگیر شویم، کشف می کنیم که بلونتشلی به بحث درباره تفاوت بین اراده و عمل استین پرداخته و به این نتیجه رسیده است که موازی سازی مدیریت و قانونگذاری با عمل و اراده نامناسب است، گویی مدیریت هیچ اراده ای از خود ندارد (1876). وی ضمن مخالفت با استین، بر عملکرد سیاسی مدیریت تاکید داشت. در نتیجه، بلونتشلی نوشت، بسیاری از اقدامات مدیریتی – اگر برای کل ملت معنی دار باشند- مشخصه سیاسی دارند. معلوم می شود که بلونتشلی برای تعریف بخش اصلی نقش مدیریت دولتی در سیاست، به ارائه واژه های متضاد پرداخت.
تفسیر ویلسون و بلونتشلی از تمایز بین اراده و عمل استین، شباهت زیادی دارند. ویلسون "در بررسی مدیریت"، اظهار داشت که تفاوت بین اراده و عمل، به محیط آمریکایی اعمال نشده است. بلکه، باید بین طرح های کلی و ابزارهای ویژه تمایز قائل شد (لینک 1968). فرض بر این بود که مدیر آمریکایی در انتخاب ابزار اجرای این کار از خود اراده داشته باشد (لینک 1968). ویلسون اظهار داشت که یک کارمند دولتی نباید یک ابزار منفعل باشد. ویلسون برای تاکید بر نقش سیاسی مدیریت دولتی با بلونتشلی موافق و با استین مخالف بود.
درحالیکه ویلسون در سال 1887، توجیه نامناسبی برای مدیریت غیرسیاسی در کتاب استین یافته بود، بعدها این دیدگاه خود را تصحیح کرد (1891) و تمایز بین اراده و عمل استین بعنوان تفاوت تحلیل را مجددا بیان داشت (لینک 1969). با توجه به تفاوت بین عملکردهای قانونگذاری و مدیریتی دولت، وی اظهار داشت که نظریه اساس تقسیم بندی ارگان هاست، و براساس تفاوت نوع رادیکالی عملکرد هیچ تفاوتی بین ارگانها وجود ندارد. موضوع توسعه حقیقی، سیستم بررسی و تعادل مکانیکی نیست، بلکه تفاوت ارگانیک می باشد؛ هر بخش با بخشهای دیگر هماهنگ است؛ هر بخش یک ارگان، برای هدف کل عمل می کند (لینک 1969). ویلسون همسو با نظریه استین (18709 مدیریت را همچون ارگان حیاتی دولت ترسیم کرد که پیرو قانون است، ولی باید سرعت تدریجی قانونگذاری را تامین کند. استین و ویلسون بر این باور بودند که مدیریت نمی تواند منتظر قانونگذار برای اجرای اراده دولت باشد. در نتیجه، وی اظهار داشت که قانون همیشه جمع گذشته است...ازطرف دیگر، مدیریت همیشه در تماس با حال است: این همان ارگان تجربه کننده دولت است. به همین علت است که منبع قانون است (لینک 1969). فرایندهای مدیریتی و قانونی در المان و آمریکا باید به بهبود فعال اهداف دولت بپردازند (لینک 1969). معلوم است که ویلسون به مدیریت دولتی غیرسیاسی نمی پردازد. بلکه خواندن نوشته های استین وی را متقاعد کرده است که مدیریت آینده باید منبع قانون باشد، بعبارت دیگر، یک ارگان سیاسی با صلاحیت بالا.
ویلسون در سخنرانی 1984 خود درباره قانون عمومی، جهت ارائه نظریه دولت به استین اشاره کرد. بعد از مروری بر نظریات نامناسب دولتی، به این نتیجه رسید:
ما نظریه دولت مشروطه را پذیرفته ایم. این کار شامل درک ارگانیک ماهیت دولت می باشد. هر دولت، شکل تاریخی عمر ارگانیک مردم خاص می باشد. دولت ،رابطه طبیعی وفادار است. دولت نه راحتی محض و نه ضرورت محض می باشد: نه سازمان اختیاری و نه شرکت محض، نه شیئ مصنوعی خلق شده برای هدف خاص می باشد؛ بلکه تجسم طبیعی و ابدی و بیان شکلی از زندگی عالی تر از زندگی فردی می باشد (لینک 1970).
زمانکیه وی درباره ارگان های دولت و ابزار عملکرد آن صحبت می کرد، برای تعریف مدیریت بر استین تکیه داشت: ماهیت مدیریت، اجرای سیستماتیک و پیوسته تمام وظایفی است که برعهده دولت است.... همچنین مستقیما به خصوصیات ساختاری و ارگان های عملیاتی دولت می پردازد (لینک 1970، 1968، 1969). ویلسون از نظر اهمیت سیاسی مدیریت دولتی با استین هم نظر است.
زمانیکه ویلسون مدیریت دولتی مبتنی بر علم، سازمان یافته سلسله مراتبی، رسمی و شایسته سالاری را طراحی کرد، وی جنبه های سازمانی را تجسم کرد که نزدیک به مفاهیم هگل و بلونتشلی بودند (1875 ساگر و روزر 2009). ویلسون بر این باور بود که آموزش نخبگان مدیریت به بدنه ای از کارمندان دولت نوع دوست منجر خواهد شد. اعتماد قابل توجه به مدیران دولتی باعث افزایش ترس چندین آمریکایی شد که سابقا با سازمان سیاسی بالا- پایین مخالف بودند. ویلسون زمانی که گفت "من میدانم عده ای کارکنان شهری با آموزش ویژه برای ورود به سازمان بعد از استخدام با سلسه مراتب مناسب و رشته مشخص آماده شده اند" نسبت به این مسئله آگاه بود (لینک 1968). سپس وی اینگونه ادامه داد: اگر فقط قدرت مسئولیت نداشته باشد، خطری ندارد، .... ولی اگر قدرت در رئوس خدمات و شاخه های خدمات متمرکز باشد، به آسانی قابل مشاهده است. ویلسون بر این باور بود که خدمات عمومی حرفه ای و سازمان یافته سلسله مراتبی به امور زندگی عمومی می پردازد (لینک 1968).
ویلسون بر این باور بود که آموزش نخبگان مدیریت به بدنه ای از کارمندان دولت نوع دوست منجر خواهد شد. اعتماد قابل توجه به مدیران دولتی باعث افزایش ترس چندین آمریکایی شد که سابقا با سازمان سیاسی بالا- پایین مخالف بودند. |
ویلسون به آنچه بلونتشلی و استین درباره دولت ارگانیک و مدیریت دولتی گفته بودند، علاقه مند بود چون با دوگانگی مواجه شده بود و در نتیجه، به تغییرات علاقه مند بود. ویلسون بر این باور بود که مدیریت وسیع باعث نجات مردم از اثرات مخرب فردگرایی خودخواهانه خواهد شد، که در سیاست آمریکا شایع بود. از نظر ویلسون، این فردگرایی خودخواهانه به دردناک ترین مشکل منجرشده بود. در واقع، دیدگاه ویلسون نسبت به نقش دولت در حاکمیت ملی، مبتنی بر این باور او بود که "سیاست فاسد و ناخالص" است (پستریتو 2005، کوک 2006). برای مثال، وی در "بررسی مدیریت"، نسبت به وضعیت نادرست مدیریت، ابهام و فساد موجود در بروکراسی واشنگتن ابراز تاسف می کند (لینک 1968). وی بر این باور بود که کارکنان دولتی آموزش دیده مستعد فساد نیستند. وی قانع شده بود که مدیریت همچون محافظ اراده همگانی و ترقی دهنده رفاه عمومی عمل خواهد کرد. از این جهت، ویلسون برای سیاست خارج از مدیریت (اوریم 2005) دوگانگی مدیریت- سیاست هنجاری را مطرح کرد.
روهر (1986) اعتماد ویلسون به قدرت مدیریت روشنفکر را بعنوان بیان دیدگاه محافظه کارانه خود نسبت به دموکراسی تفسیر کرده و محافظه کاری ویلسون را به فلسفه سیاسی ارگانیک باگوت و بورک نسبت می دهد (روهر 1986). روهر ( 1986) بیان می دارد، "درحالیکه موسسین ابزار نجات دموکراسی از زیاده روی خود را در جدایایی قدرتها می بینند"، هدف ویلسون جدایی سیاست و مدیریت روشنفکر می باشد. پوستریتو با تفسیر روهر مخالف است و هیچ پیوستگی بین ایده های ویلسون و ارائه دهندگان چارچوب نسبت به این موضوع نمی یابد. وی اظهار می دارد که ویلسون قدرت مدیریت را بر صفحه کاملا متفاوت از قدرت قانون اساسی قرار داده است و تمایز بین سیاست های قانون اساسی و اختیار مدیریتی باعث جدایی ویلسون از متفکرین قبلی می شود... کسانی که اهمیت زیادی به مدیریت ملی داده اند (پستریتو 2005). وی به این نتیجه می رسد که ارگانیسم محافظه کاری ویلسون به اندازه ایده آلیسم وی اهمیت ندارد. یا بعبارت دیگر، وابستگی وی به بروک، باعث تمایل وی به فلسفه سیاسی هگل می شود (پستریتو 2005).
اعتماد ویلسون به ارگانیسم آلمانی نشان می دهد که وی را نباید بعنوان فرد محافظه کار تفسیر کرد، بلکه باید یک فرد متفکر دانست. آنچه باعث تمایز وی از سنت فکری پیشینیان او می شود، تعریف وی از جامعه است. از نظر ویلسون، جامعه تجمع افراد در اجتماع مدنی نیست، بلکه یک انجمن هدفمند است که در آن افراد بخش جدایی ناپذیر جامعه بزرگتر می باشند (پستریتو 2003). بررسی ویلسون درباره دولت ارگانیک نشان می دهد که وی بر این باور بوده است، آمریکاییها برای دستیابی به صلاح همگانی بهم پیوند یافته اند. از نظر ویلسون، معاصرین وی بر این باور هستند که تحقق صلاح همگانی به مدیریت دولتی مربوط است. وی همانند هگل، بلونتشلی و استین هیچ تناقضی در تخصیص مدیریت نافذ و پیرو برای مردم وجود ندارد. بدین ترتیب، چندین بار تاکید داشت که مدیریت، دولت را در تماس با مردم می بیند (لینک 1969، 1968، 1970). بنابراین، می توان با نتیجه گیری پستریتو درباره پیشرفت خوشبینانه ویلسون هم رای بود. با این حال، طبق بحث قبلی، براین اساس نبود که ویلسون بین جنبه های مدیریتی و قانون اساسی دولت تمایز قائل شد. در مقابل، بین قانون اساسی و مدیریت، تفاوتی قائل نشد چون قانون اساسی آمریکا را مجموعه از دستورالعمل های کلی تفسیر کرد که در معرض تحولات تاریخی بودند.
میوالد اظهارمی کند که درطول خط مشی اکادمیک ویلسون، وی فقط به نظریه انسجام در مدیریت عمومی دست می یابد (1984). با توجه به نقش اساسی نظریه سیاسی ارگانیک در زمینه فکری ویلسون در دانشگاه جانز هاپکینز و نوشته های وی درباره مدیریت، جای بحث وجود دارد که آیا ویلسون به بررسی ارگانیک بلونتشلی و استین متوسل شده است یا نظریات آنها نقطه شروع ویلسون بوده است. بطور کلی، این مطالعه موردی، تفسیر میوالد از اعتماد ویلسون به ارگانیسم آلمای را اثبات می کند. این نظریه سیاسی ارگانیک آلمانی بود که مجموعه منسجمی از استدلال هایی را برای ویلسون فراهم آورد تا وی جنبه های مدیریت را از آنها استخراج کند. مفهوم دولت ارگانیک، خودرایی محض برای ویلسون نبود (میوالد 1984)، بلکه وی دولت را همچون ارگانیسم زنده معرفی نمود.
نتیجه گیری و دورنما
این ادعا که ویلسون زاییده منابع آلمانی است، اغراق می باشد. با این حال، از آنجاییکه مقایسه اثر ویلسون درباره مدیریت با نوشته های استین و بلونتشلی نشان می دهد، وی علاقه زیادی به گفته آلمانی ها درباره مدیریت دولتی داشته است. بویژه، گفته می شود که نظریات ارگانیک بلونتشلی و استین، ایده های ویلسون درباره رابطه صحیح بین جنبه های مدیریتی و سیاسی دولت را متذکر می شوند.
در مورد سیاست، خواندن نظریات سیاسی ارگانیک آلمانی الهام بخش ویلسون در مقایسه قانون اساسی با مدیریت و قانون گذاری با مدیریت شده است. با تمایز بین جنبه های مدیریتی و قانون اساسی دولت، هدف ویلسون این بود که نشان دهد دولت دستخوش تحولات تاریخی شده است. وی بر این باور بود که اصول قانون اساسی همچون trias politica را نباید بعنوان مجموعه قطعی از فرضیات تلقی کرد، بلکه باید بعنوان دستورالعمل فعالیت دولت دانست. براساس گفت ویلسون، زمان آن رسیده است که مدیریت دولتی این دستورالعمل ها را به عمل تبدیل کند. به منظور تمایز بین طرح های عمومی و ابزار تخصصی، وی به مقایسه قانونگذاری و مدیریت پرداخت. ویلسون ابزار جبران سرعت قانونگذاری را در مدیریت دولتی می بیند. وی بر این باور بود که مجموعه کارکنان دولتی وظیفه شناس باعث ارتقاء صلاح همگانی جامعه خواهند شد. مدیریت دولتی را باید در مقابل تاثیر فردگرایی خودخواه و سیاست های فاسد محافظت کرد. در این حالت، برای استخراج سیاست ها از مدیریت، ویلسون دوگانگی مدیریت- سیاست را ارائه کرد.
در مورد سیاست، خواندن نظریات سیاسی ارگانیک آلمانی الهام بخش ویلسون در مقایسه قانون اساسی با مدیریت و قانون گذاری با مدیریت شده است. |
با توجه به تحقیق حاضر، راتگرز (2001) نشان می دهد که دوگانگی ها برای مدیریت دولتی تا چه حد مهم و مشکل زا هستند. این مطالعه موردی، چندین شواهد از ابعاد موجود در دوگانگی مدیریت- سیاست نشان می دهد. به خاطر شفافیت تحلیل، باید بین معانی تحلیلی، قابل توجه و هنجاری مفهوم تمایز قائل شویم. با توجه به مورد آخر، باید بررسی کرد که آیا محققین برای حمایت از مدیریت در مقابل اثرات سیاسی یا محافظت دموکراسی در برابر بروکراسی این دو بخش را از هم جدا کرده اند یا نه (اوریم 2005). از نظر چشم انداز، این مطالعه موردی می تواند مثالی از بررسیهای مبتنی بر منابع محققین اروپایی آمریکایی و جستجوی زمینه های اصطلاحی در هر دو طرف اتلانتیک باشد. رویکرد انتقال ایده ها می تواند در شفاف سازی معانی و مشکلات موجود در مفاهیم مدیریتی مفید باشد.
بعلاوه، مدیریت دولتی قیاسی می تواند از رویکرد انتقال ایده ها بهره گیرد. محققین قیاسی معمولا بر تفاوت بین مسیرهای بروکراتیک به جای شباهت ها تمرکز دارند. در نتیجه پیشنهاد آنها این است که توسعه مدیریت آمریکایی اروپایی بطور مجزا پیشرفت کرد و در حال حاضر نیز چنین است. طبق گفته ورنر و زیمرمن، درمورد روش قیاسی که جنبه استقرایی آن اهمیت بالایی دارد، مسائل ملی ریسک نمایش نتایج از قبل را باعث می شوند (2006). مقاله راتگرز درباره شواهد مختلف مربوط به تفکر مدیریت آمریکایی و اروپایی نشان می دهد که مقایسه سنت انگلو- امریکایی با سنت اروپایی قاره ای مهم است. راتگرز به این نتیجه رسید که دو سنت دارای ساختارهای یکسان زیاد می باشند. رویکرد انتقال ایده ها از واحدهای تحقیقی بعنوان نقطه شروع استفاده می کند. بنابراین، هدف رویکرد انتقال، محدود کردن تاثیر از طریق مکانیسم تحقیقی است که درآن موضوعات، گروه ها و طرح های تحلیلی با دوره تحقیق سازگارند (ورنر و زیمرمن 2006). با تحلیل اینکه چگونه تماس بین دو مسیر مدیریت به انحراف آنها منجر می شود، جهت گیری رویکرد انتقال ایده ها نشان می دهد که از چه جهتی سنت های فکری، توصیفات تاریخی مناسبی هستند و از چه نظر ساختارهای ایده آلی می باشند.
در نهایت، اگر محققین قیاسی، مسیرهای مدیریت را بصورت مجزا و مستقل مفهوم سازی کنند، باید تغییرات ایده ای را با مراجعه به "رویدادهای بحرانی" بعنوان دوره های مهم تحول درک کنند یا در غیراینصورت مجبور به تداوم توصیف محض تحولات صعودی خواهند بود. رویکرد انتقال ایده ها نیز "رویدادهای بحرانی" را مدنظر می گیرد. با این حال، "تغییر" را، بصورت نتیجه ی الهام و باروری دوسویه مفهوم سازی می کند. بطور نمادین به تحرک سنت های ملی ایستا کمک می کند. بطور کلی رویکرد انتقال ایده ها را نباید جایگزینی برای مدیریت دولتی قیاسی تلقی کرد، بلکه باید بعنوان ابزار مکمل برای کمک به یافته های پژوهش قیاسی در نظر گرفت.