قابل درک بودن مجموعه مقالات تفکر استراتژی جهت کمک به ایجاد مدل
قابل درک بودن مجموعه مقالات تفکر استراتژی جهت کمک به ایجاد مدلی جدید از این سازه اسرار آمیز
خلاء قابل توجهی در مجموعه مقالاتی که یک «گوشت برروی استخوان» در مورد مفهوم اغلب به نادرست درک شده تفکر استراتژیک، را تعریف می کنند، وجود دارد. هدف این مقاله، ارائه یک مرور ادبی و ترکیب مجموعه مقالات در مورد تفکر استراتژیک است تا دیدگاه ها و اطلاعاتی در مورد این سازه مرموز، بسیار مورد بحث اما به ندرت تعریف شده یا مدل سازی شده، می باشد. در این مقاله، یک تعریف و مدل از تفکر استراتژیک مطرح می شود و به برنامه ریزی استراتژیک ارتباط داده می شود تا مبنای نظری برای یک پروژه پژوهشی تجربی مهم، فراهم شود. این مدل پنج عنصر دارد: ورودی های انعطاف پذیر، کارآفرینی، هدف استراتژیک، مشارکتی و تفکر بموقع.
سفارش ترجمه تخصصی مدیریت استراتژیک
کلمات کلیدی: تفکر استراتژیک، برنامه ریزی استراتژیک، مدیریت استراتژیک، مروری بر مقالات، مدل
مقدمه
در اوایل دهه 1980، عبارت تفکر استراتژیک در مجموعه مقالات استراتژیک، توجه بیشتری به خود جلب کرد. تفکر استراتژیک، برای تعدادی از مشاوران McKinsey & Company مشهور در اوایل دهه 1980، شامل کنیچی اوهمای (1982) و تام پیترز و رابرت واترمن (1982)، مورد توجه قرار گرفت. کتاب تاثیرگذار هنری مینتزبرگ (1994 الف) با عنوان «فراز و فرود برنامه ریزی استراتژیک»، بسیار بحث برانگیز بود و همچنین یک استدلال قوی برای نقش بزرگتر تفکر استراتژی و نقش کمتری برای برنامه ریزی سنتی استراتژیک معقول، بوجود آورد. اما اظهارات تاثیرگذار مینتزبرگ (1994 الف: 209) در مورد اجرای تفکر استراتژیک به بحث در مورد «چشم انداز» یک استراتژیست و «یادگیری» ای که افراد را در بسیاری از سطوح مختلف سازمان، درگیر خود می کند، کسانی که درک دقیق در مورد مسائل استراتژیک و فرصت های پیش روی کسب و کار و پس از آن برنامه ریزی رسمی یا فعالیت «برنامه نویسی» دارند، محدود می باشند. خلاء اساسی در مجموعه مقالات، که «گوشت بر استخوان» مفهوم اکثراً اشتباه درک شده از تفکر استراتژیک، وجود دارد (ویتینگتون، 2004)، و لیدتکا (1998 الف، 1998 ب)، تنها مدل توسعه یافته از تفکر استراتژیک که به برنامه ریزی استراتژیک در ادبیات نظری ارتباط داده شده، فراهم می کند.
مجموعه مقالات مرتبط با استراتژی، نشان می دهند که تکامل این رشته از توجه به برنامه ریزی استراتژیک، سپس به مدیریت استراتژیک و در نهایت به تفکر استراتژیک، منعکس کننده تغییر و تحولات اقتصادی، فنآوری و اجتماعی رخ داده از زمانی که استراتژی به عنوان یک رشته تحصیلی در اواسط دهه 1950، ایجاد شد، می باشد (لیدتکا، 1998 الف؛ هامل، 2000). این موضوع از سال 1984 (آگراوال، 1987؛ پاراهالاد و هامل، 1994)، بسیار صدق می کند، وقتی که سطوح بالاتری از عدم قطعیت محیطی مشهود شد و فشار بیشتری بر فرآیند استراتژی در سازمان ها بوجود آورد (ماس کانتر، 2006). در زمینه بین جنبه عقلانی و جنبه مولد در رابطه با اجرای تفکر استراتژیک، بحث و اختلاف نظر بوجود آمده است. دی ویت و میِر (2004)، اشاره می کنند که جنبه عقلانی، بوسیله ادبیات دستوری یا تجویزی (مینتزبرگ، 1990؛ مینتزبرگ و همکاران، 1998) و مشارکت متخصصان برجسته مانند پورتر (1980)، اندریوز (1965) و آنساف (1965) در مورد ابزارها و فنون برنامه ریزی، تاید می شود. در این عرصه، اجرای تفکر استراتژیک، همگراتر، عقلانی تر و تحلیلی تر می باشد (ریموند، 1996). در مجموعه مقالات، جنبه مولد، توسط اوهمای (1982)، پیترز و واترمن (19829 و مینتزبرگ (1994) (و غیره)، که اجرای تفکر استراتژیک را یک فعالیت واگراتر، مولدتر، خلاق تر و شهودی تر می بینند، پشتیبانی و حمایت می شود. گروه دیگری از نویسندگان هستند که جنبه سومی برای این بحث ارائه می دهند، کسانی که نیاز به متوازن سازی استفاده از شهود و تحلیل را در اجرای تفکر استراتژیک که شامل جنبه های عقلانی و مولد است را ابراز کرده اند (ویلسون، 1994؛ ریموند، 1996؛ لیدتکا، 1998 الف، 1998 ب).
ویتینگتون (2004) به طرفداری از آن بحث کرده است، گاهی تمایل دارد ببیند که دانشگاهیان رشته استراتژی، مدیران اجرای تجاری و مشاوران (ABC ها)، تلاش بیشتری برای درک بهتر اجرای تفکر استراتژیک، کنند. هدف این مقاله، ارائه یک مرور ادبی و تجمیع مجموعه مقالات در مورد تفکر استراتژی است تا دیدگاه هایی در مورد این سازه مرموز، اغلب مورد بحث اما به ندرت تعریف شدده یا مدل سازی شده، ارائه دهد. روندهای کلیدی در ادبیات تفکر استراتژیک و عناصر مهم در اجرای تفکر استراتژیک، برای کمک به توسعه یک مدل از تفکر-استراتژی، که تفکر استراتژیک و برنامه ریزی استراتژیک را با هم ترکیب می کند، شناسایی شده اند. این مقاله، مستقیماً به کمبودهای ادبیات استراتژی، خاطر نشان شده توسط ویتینگتون (2004) در زمینه ای که یک زمینه تجربی کمتر پژوهش شده است، می پردازد. دغدغه ها در رابطه با درک عمومی پیام کلیدی از اوهمای (1982)، پیترز و واترمن (1982) و هامل و پراهالاد (1994)، در میان ABC ها، بوسیله بررسی محتوای مشارکتشان، مورد بحث قرار گرفته اند. در رابطه با سبک شناختی ABC ها، این مقاله، یک مسیر مشابه با اظهارات محدود کننده مینتزبرگ (1994 الف، 1994 ب)، در مورد ارتباط دادن نیمکره چپ مغز، تفکر تحلیلی به جنبه عقلانی و نیمکره راست مغز، تفکر شهودی، خلاقانه به جنبه مولد، را می پیماید. این محدودیت، به این مقاله اجازه می دهد تا بر ادبیات استراتژی و دایره واژگان استراتژیک تمرکز کند، تا بتواند یک مدل زمینه ای در مورد تکامل این رشته و دایره واژگانش، ایجاد کند، و بخصوص از مشارکت نظری لیدتکا (1998 الف) در «برنامه ریزی درازمدت» برای ادامه کار، بهره می گیرد.
سفارش ترجمه تخصصی مدیریت استراتژیک
مروری بر مقالات
این مقاله مروری، مضمومی در مورد سه جنبه مشخص شده از توضیحات اولیه این مقاله، ارائه می دهد. بررسی دقیق مشارکت های نویسندگان مهم در رابطه با اجرای تفکر استراتژیک در ادبیات استراتژی در این قسمت، انجام می شود. انگیزه این رویکرد این است که بحث های رایج بین ABC ها در مورد این مسائل، می توانند تعدادی از درک های اشتباه از معنای واقعی مشارکت هایی از نویسندگان برجسته مانند اوهمای (1982)، پیترز و واترمن(1982) و مینتزبرگ (1994 الف، 1994 ب)، را شناسایی و کشف کنند. هدف و توجه این مقاله این است که شفاف سازی کند در این بحث و اختلاف نظر، چه کسی در کجا قرار دارد و همچنین از سنتز بینش های حاصل شده از این مرور ادبی استفاده کند تا یک مدل تفکر استراتژیک مدرن توسعه دهد که عناصر تفکر استراتژیک و برنامه ریزی سنتی را در ادامه این مقاله، ترکیب کند.
جنبه عقلانی در مورد اجرای تفکر استراتژیک
در تکامل تفکر مدیریت استراتژیک، نویسندگان متعددی، رویکردهای تحلیلی مشخصاً تعریف شده برای تفکر استراتژیک، توسعه داده اند (دی ویت و مایر، 2004). مشارکت های کلیدی عمده برای ادبیات مرتبط با جنبه عقلانی در مورد تفکر استراتژیک در مقاله دی ویت و مایر (2004)، در بحث های قبلی، بخصوص اندریوز (1965)، آنسوف (1965) و پورتر (1980)، بررسی شده اند. زابریسکی و هوئلمانتل (1991: 27) نیز یک فرآیند نظامند و ترتیبی برای تفکر استراتژیک، توسط مدیران اجرایی ارشد پیشنهاد می دهند، هنگامی که:
- بررسی می کنند که می خواهند سازمانشان چگونه شود
- قادر باشند منابع خود را برای رقابت در بازارهای فردایی، چیدمان دهند.
- ریسک، منفعت ها و هزینه های گزینه های استراتژی که برایشان مهیا هستند را ارزیابی کنند.
- در مورد پرسش های که می خواهند برنامه استراتژیک به آنها پاسخ دهد فکر کنند.
- در مورد مراحل برنامه ریزی و مدلی که می خواهند برای فعال سازی تفکر استراتژیک شان در عملیات های شرکت استفاده کنند، تفکر منطقی و نظامند داشته باشند.
ادن (1990)، یک فرآیند تفکر استراتژیک تحلیلی را با استفاده از نگاشت شناختی، توصیف می کند. رویکردهای تحلیلی مشابهی در این مجموعه مقاالات پرطرفدار، پیشنهاد شده اند (مویرسی، 1990).
جنبه مولد در مورد اجرای تفکر استراتژیک
نویسندگانی که جنبه مولد را در اجرای تفکر استراتژیک مورد تایید قرار می دهند، اذعان می کنند که برنامه ریزی استراتژیک نمی تواند بطور موثر استراتژی سازمان را به صورت برنامه ریزی شده، رسمی شده و تحلیلی، طراحی و ایجاد کند.
استراتژی های تجاری نسبتاً موفق، از یک رویکرد ذهنی خاص که اساساً شهودی و خلاقانه است، نه عقلانی، حاصل شده است (اوهمای، 1982). منطق عقلانی بیشتر می تواند مانعی برای فرمولاسیون استراتژی موثر باشد، نه کمک کننده (مینتزبرگ، 1994 الف؛ 1994 ب). این بدان معنا نیست که جایی برای منطق وجود ندارد (اوهمای، 1982)، بلکه سطح نسبی ورودی منطق در مقایسه با خلاقیت (اوهمای، 1982؛ مینتزبرگ، 1994 الف؛ 1994 ب) و زمان بندی ورودی (مینتزبرگ، 1994 ب)، می باشد. در این زمینه، مینتزبرگ (1994 الف: 107) استدلال می کند: «برنامه ریزی استراتژیک، همانگونه که اجرا شده، واقعاً «برنامه ریزی استراتژیک»، تجزیه و تحلیل دقیق استراتژی ها، یا چشم اندازهایی که قبلاً وجود داشته اند، بوده است». در ادبیات گسترده تر مدیریت، هر دوی آلبرشت (1994) و کینی (1994)، بطور مشابه منتقد برنامه ریزی استراتژیک بوده اند.
مشاور شرکت McKinsey & Company، کنیچی اوهمای (1982:2)، بخاطر دیدگاه هایش در مورد جنبه مولد که در کار سال 1982 وی «ذهن یک فرد استراتژیست» مطرح شده، در رشته استراتژی بسیار تاثیرگذار بوده است:
«استراتژیست هایی که دارای استعداد طبیعی عالی هستند، یک برداشت شهودی از عناصر پایه استراتژی دارند. بخاطر اینکه خلاقانه است، تاحدی شهودی و اغلب وضعیت فعلی را بهم می ریزد، طرح های حاصله، ممکن است از دیدگاه تحلیل گر، حتی آبی را هم گرم نکند. این عنصر خلاقانه در این طرح ها، و محرک و اراده ذهن است که آنها را قانع کرد که به این استراتژی ها، تاثیر رقابتی فوق العاده خود را بدهند.
البته، اوهمای (1982: 13-14)، مقداری انعطاف پذیری برای متفکر استراتژیک در روش فرموله کردن مسائل استراتژیک و توصیه راهکارها، فراهم کرده است:
«مطمئن ترین ابزارهای تشریح و تفکیک یک وضعیت به عناصر متشکله آنها، و سرهم بندی مجدد آنها در یک الگوی مطلوب، یک روش گام به گام مانند تحلیل سیستم ها، نیست. بلکه آن ابزار تفکر غیرخطی اساسی، یعنی مغز انسان است. تفکر استراتژیک واقعی، تفاوت بسیار زیادی با رویکرد سیستم های مکانیکی متداول مبتنی بر تفکر خطی می باشد. و همچنین با رویکردی که همه چیز را براساس شهود در نظر می گیرد، و بدون هیچگونه تجزیه و تحلیل واقعی به نتیجه گیری می رسد، بسیار متفاوت است، بهترین راهکارهای ممکن از ترکیبی از تحلیل عقلانی، براساس ماهیت واقعی اشیاء، و بازتلفیق تخیلی همه اقلام مختلف و تبدیل آن به یک الگوی جدید، با استفاده از قدرت ذهنی غیرخطی، بوجود می آید.»
سفارش ترجمه تخصصی مدیریت استراتژیک
در دنیای اوهمای (1982)، استراتژیست ها نیاز به هر دوی مهارت های تفکر خلاقانه و عقلانی دارند، اما تاکید بر خلاق بودن است. در اینجا، یکی از مشاهدات جالب این است که دیدگاه اوهمای (1982) از تحلیل سیستم ها با اظهارات جدیدتر نویسندگان دیگر (استیسی 193؛ لیدتکا 1998 الف، 1998 ب)، که بعداً در این مرور ادبی به بحث گذاشته شده اند، متضاد بنظر می رسد.
پیترز و واترمن که در یک سال مشترک نوشته اند(1982: 32-33)، یافته های پروژه پژوهشی مک کینسی و کامپنی که اکنون مشهور است را مطرح کردند. آنچه که اظهار کرده اند این بوده است: «قبل از بوجود آمدن مدل تحلیلی، روش «متکی به مهارت و تجربه فردی»، همیشه وجود داشته است. و این تماماً برای سروکار داشتن با یک دنیای پیچیده، کافی نبود. پیترز و واترمن (1982) نقش تحلیل در مدیریت تجاری را اذعان کردند، اما استدلال کردند که تحلیل بیش از حد انجام شده است. آنها نیاز شرکت برای جستجوی بهترین مسیر موجود برای سازمان که آنرا در آینده دنبال کند و یک راهکار موثر برای مسائل پیاده سازی، پیدا کند. در این زمینه، پیترز و واترمن (1982: 53)، اشاره کرده اند که:
«مسیریابی، اساساً یک فرآیند زیباشناختی، شهودی، یک فرآیند طراحی می باشد. بی نهایت گزینه مختلف وجود دارد که می تواند برای مسائل طراحی در نظر گرفته شوند. از این بی نهایت، تعداد زیادی، آیده های بد می باشند و در اینجا، رویکرد معقول، در کنار گذاشتن موارد کم ارزش و نامناسب می باشد. برای فرد معمولاً یک مجموعه بزرگ از ایده های طراحی خوب باقی می ماند، اما، هیچ میزان از تحلیل، نمی تواند بهترین را انتخاب کند، زیرا تصمیم نهایی، اساساً یک تصمیم سلیقه ای است.
پیترز و واترمن (1982)، مانند اوهمای (1982)، آمادگی دارند تا مقداری انعطاف پذیری برای مدیران حرفه ای را ممکن سازند به نحوی که گزینه های استراتژیک را ارزیابی کنند و در عین حال به جنبه مولد، تاکید کنند.
استاد دانشگاه تاثیر گذار بریتانیایی، رالف استیسی (1993) بیان می کند که وضعیت استراتژیکی که هر سازمان با آن مواجه می شود، منحصربفرد، مبهم، پاردوکسی می باشد و سطوح مختلفی از عدم قطعیت براساس محیط زمینه ای، بوجود می آورند (بویسوت، 1995). در نتیجه، مدیران لازم است روش های جدید سروکار داشتن با وضعیت های خاص هنگامی که تفکر بوجود می آید، درحالی که اغلب «… به نحو غیرمنظم، از یک شباهت به شباهد دیگر» عمل می کنند، «تا اهداف و روش های دستیابی به آنها را پیدا کنند» (استیسی، 1993: 19). همچنین، استیسی (1993) بیان می کند که وضعیت های استراتژیک، لاجرم تعارض درون سازمان بوجود می آورد و در نتیجه، لازم است تفکر استراتژیک، مسائل فرهنگی و سیاسی را در شرکت، مورد ملاحظه قرار دهد. همچنین استیسی (1993)، تفکر استراتژیک را به صورت بهره گیری از یک دامنه گسترده و پارادوکسی از مهارت های مدیریتی و سازمانی، با ترکیب فرد و تیم، علقانی و مولد، در نظر می گیرد. نیاز به تولید راهکارهای جدید و پرداختن به مسائل «نرم» افراد، به جنبه مولد در اجرای تفکر استراتژیک را به عقیده این نویسنده، تاکید می کند.
مینتزبرگ (1994 ب: 108) در مقاله کلاسیک خود با عنوان «مرور ادبی تجاری هاروارد»، «فراز و فرود برنامه ریزی استراتژیک»، قویاً تاکید می کند که تفکر استراتژیک به نفع یک ذهن درست، رویکرد خلاق، شهودی و واگرا می باشد.
تفکر استراتژیک:
… در مورد سنتز و ترکیب است. شامل شهود و خلاقیت است. نتیجه و پیامد تفکر استراتژیک، یک جنبه یکپارچه از سازمان، یک چشم انداز نه خیلی دقیقاً طراحی شده از جهت است… استراتژی ها … باید آزادانه در هر زمان و در هر مکان سازمان، از طریق فرآیندهای درهم برهم یادگیری غیررسمی که لزوماً باید توسط افراد در سطوح مختلف انجام شود، کسانی که عمیقاً درگیر مسائل خاص هستند، ظاهر شوند.
استدلال مینتزبرگ (1994 الف، 1994 ب)، تحت تاثیر یک مرور ادبی جامع در مورد برنامه ریزی استراتژیک، شامل سارازین (1977/78)، گومر (1973)، کوئین (1980)، کوچ (1976)، مینتزبرگ و واترز (1982) و شناسایی یک حالت کارآفرینی و یک حالت برنامه ریزی در استراتژی سازی، قرار گرفته است. لانگلی (1986، 1988، 1989)، پژوهش دانشگاه مک گیل در مورد «ردیابی استراتژی ها» (مینتزبرگ 1994 ب: 109) و تجربه ppbs دولت ایالات متحده در زمان ریاست جمهوری کندی در دهه 1960، بود. مینتزبرگ (1994 الف، 1994 ب)، استدلال می کند که این امکان وجود دارد که استراتژی ها بوسیله مدیران خط، بوجود آیند، بخصوص با مساعدت برنامه ریزان یا مشاوران داخلی. مینتزبرگ (1994 الف، 1994 ب)، بر این باور است که مدیریت ارشد و CEO، باید خودشان را در طی فرآیند طراحی استراتژی، از واحدهای تجاری و کسب و کار دور نگه دارند، تا بتوانند به تفکر و خلاقیت در سطح مدیریت خط، کمک کنند. CEO و مدیریت ارشد، می توانند سپس، نقشی در تشخیص ارزش این استراتژی ها ایفا کنند و «برنامه نویسی استراتژیک» را بوسیله مشاوران داخلی تسهیل کنند، بگونه ای که بتوان استراتژی را در کل کشور اشاعه و منتشر نمود. یکی از انتقادهای این مقاله این است که مینتزبرگ (1994 الف)، نقش ورودی از هیئت مدیران، مشاوران بیرونی یا ذینفعان بیرونی برای استراتژی تجاری را تشخیص نداده است. مینتزبرگ (1994 الف، 1994 ب)، مزایای یادگیری از داده های سخت را بیان می کند، اما اشاره می کند که ارزش داده های سخت بکار گرفته شده در فرآیند تولید استراتژی، اغلب بوسیله زمان لازم برای اطمینان حاصل کردن از بینش، کیفیت و دقت، تنزل پیدا می کند. اغلب داده ها، بیش از حد تجمیع شده هستند و به اصول مهم نمی پردازند. با توسعه فنآوری اطلاعات و سیستم های پشتیبانی تصمیم در سالهای اخیر (راوس، 1997؛ ساوتر، 1999) و مدیران اجرای قادر به نظارت و مرور اطلاعات فروش به صورت بلادرنگ می باشند (اوشاناسی، 2005)، این جنبه از پایان نامه مینتزبرگ (1994 الف، 1994 ب)، را می توان به نحو معقول، مورد تردید و سوال قرار داد.
هامل و پراهالاد (1994: 281) مانند مینتزبرگ (1994 الف، 1994 ب)، نیاز به یک کارکرد استراتژی را بیان می کنند که چیزی فراتر از فقط «فرم پر کردن» یا برنامه نویسی استراتژیک است. یک نقش برای تحلیل در فرمولاسیون استراتژی وجود دارد، اما، لازم است بوسیله مدیران در همه سطوح شرکت با توجه به آینده با یک ذهن باز (نه فقط انجام یک کار تحلیلی افزایشی)، متوازن سازی شود. آنها با مشاهده اشتباهات در استراتژی سازی در دهه های 1970 و 1980، اذعان کردند که سازمان ها:
« … نیاز به یک فرآیند جدید برای استراتژی سازی دارند، فرآیندی که اکتشافی تر و کمتر آیینی، باشد. لازم است منابع جدید و مختلفی را برای کار استراتژی سازی، با نه فقط تکیه بر نبوغ تعداد اندکی برنامه ریز، را بکار بگیرند».
هامل و پراهالاد (1994)، با استیسی (1993) و مینتزبرگ (1994 الف، 1994 ب)، در مورد اهمیت ساختن زمینه فرهنگی، سیاسی و گروهی درون سازمان، که در آن تفکر خلاق بتواند رخ دهد، هم عقیده هستند. با «ترسیم معماری استراتژیک» (هامل و پراهالاد، 1994: 283) در شرکت، آنها ظرفیت تغییر را با توانایی «تفکر» متفاوت، با بهره گیری از ورودی های پرسنل در همه سطوح شرکت برای تقویت ریسک پذیری، تجربه اندوزی و نوآوری، را گسترش و توسعه دهند (هامل، 2000). در این زمینه، لازم است تفکر استراتژیک رفتار «قالب شکنی» معمولاً مشاهده شده در هنرها را مورد استفاده قرار دهند (دی ویت و مایر، 1998: 74). چون (1983)، به آن «تفکر در عمل» می گوید و هامل (1996) به آن «استراتژی به عنوان تکامل» می گوید.
هراکلیوس (1998) یک مشارکت ادبی جالب و گسترده برای این موضوع، بوسیله مقاله «برنامه ریزی درازمدت» خود، انجام داد. هراکلیوس (1998)، یک دیدگاه دیالکتیک از تفکر استراتژیک و برنامه ریزی استراتژیک مطرح می کند و بیان می کند:
«… تفکر استراتژیک و برنامه ریزی استراتژیک» به صورت مکرر در گذر زمان رخ می دهند، جایی که یک جستجوی پیوسته برای استراتژی های نوین و خلاقانه، که می تواند در ذهن استراتژیست ها بوجود آید، یا می تواند از مردم عادی پدیدار شود و همچنین، بکارگیری فرآیندهای تحلیلی برای تعیین مسائلی مانند مطلوبیت و امکان پذیری استراتژی ها و برای برنامه ریزی محقق سازی آنها، وجود دارد.
دیدگاه هراکلیوس (1998: 486) در مورد رابطه بین تفکر استراتژیک خلاق و برنامه ریزی استراتژیک تحلیلی، یک مسئله آکادمیک در ادبیات را رفع می کند و دیدگاه هایی در مورد اینکه چگونه یک مدیر اجرایی می تواند بطور موثر در مدیریت استراتژیک، بطور روزمره، مبادرت ورزد. به این صورت، یک استراتژیست یا مدیر قادر به تفکر استراتژیک و پشتیبانی از آن بوسیله شاید اجرای یک تحلیل جریان نقدی تخفیفی از یک مسئله ای که در حال بررسی و سنجش آن است و در عین حال، انجام تفکر استراتژیک، می باشد. حل مسائل استراتژیک نیاز به انعطاف پذیری فکری برای هر دوی مدیر اجرایی یا مشاور مدیریت در طراحی راهکارها برای مسائل استراتژیک در این زمینه، دارد. این احتمال وجود ندارد که تفکر استراتژیک در جهان واقعی، به شفافی و سادگی مرزبندی باشند، همانگونه که دیدگاه دیالکتیک هراکلیوس در مورد این رشته، بیان می کند که استدلال این نویسنده خاص را در زمینه ادبیات، تسهیل می کند. گرائتز (2002)، با یک مطالعه موردی درباره مخابرات، تایید قوی برای نظریه و مدل هراکلیوس (1998) فراهم می کند.
نویسندگان دیگری که این جنبه مولد را تایید می کنند، شامل بیتس و دیلارد (1993)، بون (2001)، هوسای (2001) و استون هاوس و پمبرتون (2002)، می باشند؛ هر کدام از این مقالات، تفکر استراتژیک را به صورت یک فعالیت خلاقانه در نظر می گیرند. این موضع، در رابطه با جنبه مولد، تفاوت جزئی با اوهمای (1982)، پیترز و واترمن (1982) و مینتزبرگ (1994 الف، 1994 ب)، که استدلالهایی در مورد نیاز به تاکید بر خلاقیت با مقداری تحلیل بیان کرده اند، دارد. بیتز و دیلارد (1994) در مورد انتخاب تیم های چندسطحی درون سازمان ها برای انجام تفکر استراتژیک که بسیار متفاوت با «معماری استراتژی» شمولی هامل و پراهالد (1994) یا توضیح مینتزبرگ (1994 الف، 1994 ب)، در مورد اثر متقابل ذینفعان داخلی، بحث می کنند. ماس کانتر (2006)، نیاز به ایده های جدید، تجربه اندوزی و نوآوری در اجرای استراتژی را در دهه 2000، تایید می کند.
سفارش ترجمه تخصصی مدیریت استراتژیک
این دیدگاه ها در مورد اجرای استراتژی و تفکر استراتژیک، اساساً نشان دهنده یک کاربرد «محدود و باریک»، با تاکید بر یک روش عمدتاً خلاق و شهودی کار با مشخصات خاص، متمرکز بر مسائل استراتژیک سطح بالا، می باشند. عناصر تفکر استراتژیک در این جنبه، می تواند شامل چشم انداز و یادگیری باشد. این رویکرد از بهبود توجه در دنیای آکادمیک و سازمانی در دهه 1990، بهره مند شده است. این جنبه به میزان زیادی در ادبیات توصیفی و تلفیقی (integrative)، گنجانده شده. مینتزبرگ و همکاران (1998)، به یک حرکت جزئی در دور شدن از این دیدگاه محدود تفکر استراتژیک در مجموعه مقالات بعدی دهه 1990، با گرایش به سمت یک «مکتب التقاطی» جدید در زمینه و رشته استراتژیک، را مورد اشاره قرار می دهند. این گرایش منعکس کننده تلاش های مدیران برای سروکار داشتن با یک زمینه محیطی غیرمطمئن، با بهره گیری از یک دامنه گسترده تر از موضوع برای حل مسائل استراتژیک، می باشد.
متوازن سازی جنبه های عقلانی و مولد در مورد اجرای تفکر استراتژیک
جنبه سوم در این بحث و مبنا برای یک تعریف گسترده از تفکر استراتژیک، این است که تفکر استراتژیک را نمی توان به نحو موثر بدون استفاده از همه یا تعدادی از مشخصات جنبه های عقلانی و مولد، انجام داد (ویلسون، 1994، 1998). چنین رویکردی، عناصر ادبیات موضوعی تجویزی (دستوری)، توصیفی و تجمیعی (مینتزبرگ، 1990؛ مینتزبرگ و همکاران، 1998؛ مینتزبرگ و لامپل، 1999)، براساس وضعیت داخلی و بیرونی شرکت، و وضعیت صنعت (ویلسون، 1994؛ لیدتکا، 1998 الف)، ترکیب می کند. در این جنبه، تفکر استراتژیک باید تفکر ذهن درست، مولد، شهودی، خلاقانه، تخیلی با نیم کره چپ، فعالیت عقلانی، تحلیلی و کیفی را با عمق کم و بیش لازم برای تسهیل رسیدن به نتیجه مطلوب، هم ترکیب کند (ریموند، 1996). حمایت قابل توجهی در ادبیات موضوعی مربوطه برای این دیدگاه وجود دارد(لیدتکا، 1998 الف، 1998 ب؛ ویلسون، 1994، 1998؛ ریموند، 1996).
ویلسون (1994: 12) تکامل این رشته، از برنامه ریزی استراتژیک در دهه 1970، که طراحی اصلی اش در «یک نظام معتبر از «مدیریت استراتژیک» (یا تفکر استراتژیک»» جریان پیدا می کند، را توضیح می دهد. مهمترین یافته این مطالعه، افزایش تاکید بر سازمان و فرهنگ به عنوان عوامل کلیدی در استراتژی موثر بودند. پژوهش ویلسون (1994)، تحول عمده در مسئولیت از پرسنل تا مدیران خط، و از سطح سازمانی مسئولیت تا سطح تجاری شرکت، را شناسایی کرده است. این دیدگاه با استدلال مینتزبرگ (1994 الف، 1994 ب)، از این نظر همخوانی دارد که یک دامنه گسترده از کارکنان سازمان ها، در استراتژی سازی مدرن، دخیل هستند. همچنین، ویلسون (1998)، بر یک توازن بین شهود و غریزه و حقایق و داده ها در تفکر مرتبط با استراتژی آینده، تاکید کرد. از دیدگاه ویلسون (1998)، لازم است سازمان ها این تنش و کشش بین شهود و تحلیل را به نحو موثر رفع کنند و تنش و چالش در حل این تنش، در سازمان های مختلف، متفاوت است.
ریموند (1996: 208)، دو رویکرد برای تفکر استراتژیک را شناسایی می کند. اولی، پیش بینی آینده با بکارگیری ابزارها و فنون تحلیلی برای شناسایی نیروهای کلیدی تاثیرگذار بر نتیجه ها، می باشد. این رویکرد نیمه سمت چپ، پرتلاش، تحلیلی و همگرا در قبال استراتژی با شرکت های آمریکای شمالی و بریتانیایی، ارتباط داده شده است. دوم اینکه، ریموند (1996)، به اختراع آینده با تفکر شهودی و خلاقانه در مورد صنایع کلیدی که در آنها تمایل دارد باشد و نحوه حاکم شدن شرکت بر آنها، اشاره می کند. این رویکرد نیمکره راست، شهودی، خلاقانه، واگرا در مورد استراتژی، به عنوان یک شایستگی اصلی شناسایی شده که باعث مزیت برای شرکت های آسیایی شده است (نوناکا و تاکیوچی، 1995). ریموند (1996) در مورد نیاز به هر دو رویکرد به عنوان ابزاری برای بهره برداری از ایده ها، انرژی و تعهد پرسنل در همه سطوح شرکت، بحث می کند.
لیدتکا (1998 الف: 122) به پیروی از مقاله مینتزبرگ (1994 الف؛ 1994 ب)، تفکر استراتژیک را به صورت «یک روش خاص تفکر، با ثبات خاص »، توصیف می کند و سهم بسزایی در اجرای یادگیری و حرفه ای با توسعه یک مدل با پنج عنصر در تعریف این خانم از تفکر استراتژیک، ایفا می کند. اول اینکه، تفکر استراتژیک براساس یک دیدگاه سیستم ها (یک دیدگاه کل نگر از سازمان) می باشد. متفکر استراتژیک، یک تصویر ذهنی از یک نظام کامل از خلق ارزش در شرکت و نقش اندک خود در نظام بزرگتر، دارد (لیدتکا، 1998 الف، 1998 ب). دوم اینکه، تفکر استراتژیک بوسیله هدف استراتژیک شرکت پیش می رود و تمرکز و انرژی برای پرسنل و سازمان فراهم می کند تا به اهداف دست یابد (لیدتکا، 1998 الف، 1998 ب). همانگونه که بویسوت (1995: 36) توضیح می دهد، هدف استراتژیک «یک الگو یا چشم انداز شکل گرفته به نحو شهودی برای جهت دادن در حضور تلاطم ها» می باشد. سوم اینکه، لازم است استراتژیست ها «بموقع فکر کنند» (لیدتکا، 1998 الف: 123) و در نتیجه، گذشته، حال و آینده شرکت را به هم پیوند دهند، جهت های استراتژی ناآشنا نسبت به گذشته را تشخیص دهند و همچنین، نوسانات پیوسته در فرآیند تفکر، از گذشته، حال و آینده را در فرآیندهای تفکرشان، تشخیص دهند (نیوستادت و می، 1986). چهارم اینکه، تفکر استراتژیک «فرضیه محور است» (لیدتکا، 1998 ب: 2) و «روش علمی، هر دوی تفکر خلاقانه و تحلیلی را به صورت ترتیبی در استفاده اش از چرخه های تکرار شونده تولید و تست فرضیه، در خود جای می دهد». در اینجا، لیدتکا (1998 الف) از اصطلاح «علمی» به دقیق ترین معنی از نظر عناصر تجربی و انتزاعی این رویکرد، (زیکموند، 1997)، به صورت متمایز از استراتژی به عنوان یک استعاره علمی در ادبیات استراتژی، استفاده می کند (دی ویت و مایر، 2004). آخرین مورد اینکه، تفکر استراتژیک، از نظر نبوغی فرصت طلب است، از این نظر که شرکت درحالی که یک استراتژی خاص را دنبال می کند، نباید نظرش را از استراتژی های جایگزین یا فرصت های تجاری که ممکن است برای یک محیط سریعاً متغیر مناسب تر باشد، دور کند.
این جنبه از اجرای تفکر استراتژیک، در برگیرنده یک دیدگاه «گسترده تر از تفکر استراتژیک است که برای درک توازن در استفاده از شهود و تحلیل در تفکر، از طریق استراتژی های آتی، بازتر و آزادتر است. مدل پنج عنصری نوآورانه لیدتکا (1998 الف، 1998 ب)، بخصوص از نظر حیطه نسبت به موارد پیشنهادی محدود ارائه شده توس اوهمای (1982)، پیترز و واترمن (1082) و مینتزبرگ (1994 الف، 1994 ب)، گسترده تر است. این جنبه گسترده تر در مورد تفکر استراتژیک بوسیله تحلیل لغوی و محتوای، در یک محیط آموزشی اجرایی توسط کروچ و باسچ (1997: 22)، تایدی شده است که با دامنه گسترده ای از اسامی (برای مثال، جمعی، محیطی) و فعل ها (برای مثال، تغییر، تبادل) با نمونه اولیه های کلیدی استراتژی «جهت، هدف و استراتژی»، ارتباط دارند. مشارکت های ادبی جدیدتر در این رشته، مانند استون هاوس و پمبرتون (2002)، زمانی را صرف تبیین دقیق تفاوت بین تفکر استراتژیک، برنامه ریزی استراتژیک و مدیریت استراتژیک کردند. در انتهای روز، استفاده از اصطلاحات، بسیار بحث برانگیز است، زیرا رشته استراتژی، همچنان در حال تکامل است.
یافته ها و بحث
جدول 1، خلاصه ای از دسته بندی مقالات بحث شده در این مقاله، ارائه می دهد. تفکر در مورد یادگیری از این مجموعه مقالات، بخصوص نگرش های مینتزبرگ و واترز(1982)، مینتزبرگ (1994 الف، 1994 ب) و مدل لیدتکا (1998 الف، 1998 ب)، با مجموعه واژگان نوآورانه اش، مبنایی برای یک تعریف و مدل جدید برای تفکر استراتژیک، با دیدگاه در مورد پژوهش های تجربی آتی، فراهم می کند. اگر از رویکرد کنیچی اوهمای (1982) برای تفکر استراتژیک با این نگرش، را شامل کنیم، عناصر کلیدی اجرای تفکر استراتژیک در مجموعه مقالات را مجدداً سرهم بندی و سوار کنیم و یک مدل جدید از تفکر استراتژیک ایجاد کنیم و آنرا به برنامه ریزی در استراتژی سازی ارتباط دهیم، مبنایی برای مشارکت تازه در یادگیری و اجرا، پیدا خواهیم کرد.
- 1. خلاصه دسته بندی مجموعه مقالات تفکر استراتژیک و ترجیح سبک تفکر
تفکر استراتژیک برای این مقاله، به صورت روش خاص حل مسائل استراتژیک و فرصت ها در سطح فردی و سازمانی، با ترکیب فرآیندهای تفکر مولد و عقلانی، تعریف می شود.
تفکر و عمل، می توانند به هم تنیده یا خطی یا چیزی بین این دو (اکلس، 1993) براساس زمینه استراتژی پیش روی سازمان، باشند. این فعالیت، مشارکت کننده است از این نظر که می تواند شامل ذینفعان داخلی و بیرونی براساس این زمینه باشد. از لحاظ پراگماتیک، هیچ فرمول خاصی برای تفکر استراتژیک برای افراد یا سازمان ها وجود ندارد و از تجربیات مرتبط با تکامل استراتژی مشهود است که مدیران اجرایی نیاز به مقداری انعطاف پذیری در سبک حل مسئله دارند. لیدتکا (1998 الف، 1998 ب)، توجهات را به سمت نیاز به یک دیدگاه سیستم ها جلب می کند و آنرا می توان با بهره گیری از مقاله احمد، هارداکر و کارپنتر (1996) که تاکیدشان بر ورودی های انعطاف پذیر برای استراتژی سازمانی است، می توان بیشتر توسعه داد. در این مقاله، استدلال شد که «ورودی های انعطاف پذیر» که ترکیب کننده عناصر منبع «نرم» سبک رهبری، پرسنل، مهارت ها، سیستم ها و ارزش های مشترک با عناصر منبع «سخت» شامل تجهیزات سرمایه ای، فنآوری و ساختار را با هم ترکیب می کند، این سیستم آینده نگر است و قابلیت تغییر سازمانی را بهبود می بخشد. «ریسک پذیری» کارآفرینانه، تجربه اندوزی و نوآوری باید با دلالت هایی برای الگوی تخصیص منابع (ماس کانتر، 2006) و ظرفیت افراد و سازمان برای تغییر تکاملی و انقلابی، ترغیب شود (مینتزبرگ و واترز، 1982؛ هارت، 1992). «هدف استراتژیک» در جایی لازم است که CEO و مدیران ارشد، یک درک مستقیم، شهودی از جهت آتی سازمان، از بالا به پایین، ارائه دهند تا تمرکز به تفکر استراتژیک بدهد (پراهالاد و هامل، 1990).
یک عنصر «مشارکتی» که تعامل هیئت مدیره، CEO ، مدیران ارشد و مدیران خط با ذینفعان بیرونی را در یک فرآیند شمول کننده با یادگیری اجازه می دهد،، گفتگو و بازخورد یک مولفه مفید است، بخصوص هنگامی که سازمان رشد می کند (میسون و میتورف، 1981؛ فرومن، 1998؛ کولیر، فیشویک و فلوید، 2004). در آخر اینکه، لیدتکا (1998 الف، 1998 ب)، «تفکر بموقع» را با ترکیب درک گذشته، حال و آینده سازمان و بررسی سناریوها، معرفی کردند (آبراهام، 2005) تا یک جهت آتی میسر را تعیین کنند. این بینش، مدل پنج عنصری تفکر استراتژیک در شکل 1 را که در تکامل رشته استراتژی بخوبی زمینه سازی شده، را برای ما حاصل می کند و منعکس کننده اصطلاحات استراتژی مدرن می باشد.
سفارش ترجمه تخصصی مدیریت استراتژیک
برنامه ریزی استراتژیک به صورت یک فعالیت عقلانی و برنامه نویسی (مینتزبرگ، 1994 الف، 1994 ب) معمولاً در یک چرخه منظم متمرکز بر رسمی سازی، اجرایی کردن، توجیه و مستند سازی (هراکلیوس، 1998) پیامد فعالیت های حل مسئله یا تفکر استراتژیک غیررسمی «روزمره»، در سطح فردی و سازمانی، تعریف می شود. برنامه ریزی استراتژیک، فعالیت های دفاتر مرکزی شرکت ها و واحدهای تجاری استراتژیک را با هم همراستا می کند، و در عین حال، تفکر استراتژیک، تست می کند، به چالش می کشد و سنجش می کند که این همسو بودن در یک چرخه مداوم است. فعالیت های «مدیریت استراتژیک» سنتی، در مورد برنامه ریزی، هدایت، جهت دهی و کنترل (پیرس و رابینسون، 1988)، اکنون در این اثر متقابل از فعالیت های تفکر استراتژیک و برنامه ریزی استراتژیک در استراتژی سازی، گنجانده شده و به هم بافته شده اند (اکلس، 1993).
- 1. استراتژی سازی: تفکر استراتژیک و برنامه ریزی استراتژیک
نتیجه گیری
تاثیر این مقاله قابل توجه می شود اگر بپذیریم که اوهمای (1982)، پیترز و واترمن (1982) و مینتزبرگ (1994 الف، 1994 ب)، تاثیر بسزایی بر رشته مدیریت استراتژیک داشته اند. این مقالات کلیدی، حول یک دسته بندی پذیرفته شده توسط متخصصان تاثیر گذار اروپایی (دی ویت و مایر، 2004)، مورد بررسی قرار گرفته و به بحث گذاشته شده. ویتینگتون (2004) درخواست کرده است که توجه بیشتری به افزایش درک در مورد اجرای تفکر استراتژیک داده شود و این مقاله، مستقیماً به این درخواست پرداخته است.